به این فکر میکردم که یزد شاید زندهترین شهر کویریه که زندگی توی تک تک کوچه هاش، زیر سایهی طاقیها و ساباطهاش جاریه، که یه صدایی گفت: « آره عمونوروز! مثل آبی که قرنهاست توی کانال قناتهاش جاریه تا قاصد سرسبزی و امید باشه»! اصلا سفر به یزد، سفر به سرزمین امیدواریه و سفرنامهاش، پیک امید؛ توی همین فکرها بودم که دیدم روبروی موزه آب ایستادم، که توی یه خونه تاریخی به اسم کلاهدوزها برپاست…
آب برای یزد و شهرهای کویری ایران حکم طلا رو داره، پس تعجبی نداشت که موزهای با این عنوان در شهر یزد باشه، توی این موزه دیدم که برای کندن چاه و قنات از چه ابزارهایی استفاده می کردند، البته که وقتی بچه بودم بخشی از این ابزارها رو دیده بودم، من بچهی روزهای قنات و آب انبارم و خوشحالم اون دوران رو به چشم دیدم. این موزه هر آنچه رو که به شکلی به آب مربوط میشد توضیح داده بود یا وسیلهاش رو به نمایش گذاشته بود.
برای من یک تجدید خاطره جذاب بود و برای نسل جوان قطعا مثل کلاس درسیه که هزاران چیز ازش یاد میگیرن. بعد از موزه آب، به طرف بازار رفتم، با رستههای متنوعی که داشت مثل زرگری، مسگری، کاشیگری و … به خوبی میشد فهمید که یزد شهر پرهنری بوده و هست. صدای چکش و قلمزنی هنوز هم زیر طاقیهای این بازار تاریخی به گوش میرسید، انگار که بازار داشت به من میگفت: عمونوروز هنر هنوز توی یزد زندهست. اونقدر غرقِ قشنگیهای بازار و اصالتش شده بودم که اصلا متوجه غروب نشدم، بعد از این گشت و گذار دنبال کافه یا رستورانی گشتم تا بتونم لبی تر کنم و استراحتی داشته باشم.
توی شهر یزد کافههایی هستند که روی پشتبام ها از مهمانانشون پذیرایی میکنند، خوش شانس بودم که یکی از اونها رو پیدا کردم و تونستم رو به بادگیرهای زیبا چای بنوشم، دیگه شب شده بود و باید برمیگشتم به محل اقامتم تا فردا به ادامهی بازدیدم در یزد برسم. روز بعد اولین جایی که برای بازدید رفتم آتشکدهی بهرام بود. اینجا محل عبادت زرتشتیان یزد بوده و در حال حاضر هم میزبان گردشگرانیه که علاقمندند بدونند در گذشته ایرانیان چه باورها و عقایدی داشتند.
در سالن آتشکده قدم میزدم که چشمم به تابلویی از تمثال زرتشت پیامبر افتاد و شعار زیبای «اندیشه نیک، رفتار نیک، کردار نیک» که هزارههاست زرتشتیان بهش معتقدند. بعد به آتش مقدس رسیدم، آتشی که در یک آتشدان بزرگ در حال شعله کشیدن بود، و من از پشت یک شیشه میتونستم ببینمش. زرتشتیان معتقدند که این آتش هزار و پونصد سال بیوقفه روشن بوده، مثل تلاش انسان برای زندگی بهتر که بیوقفه در جریانه.
کمی در حیاط آتشکده قدم زدم، به نمایشگاه دائمی اونجا سری زدم. بعد از اینکه از آتشکده دراومدم، راهی باغ دولتآباد شدم. وقتی به این باغ زیبای ایرانی رسیدم، حالم عوض شد، انگار توی بهشت بودم و اصلا شبیه یک شهر کویری نبود. این باغ دلانگیز به ثبت جهانی رسیده و پر از انواع درختانیه که زیر سایهشون میشه قدم زد، بخشهای مختلف باغ رو دیدم و خودم رو به بادگیر بلند این باغ رسوندم که بلندترین بادگیر جهانه.
یکی از زیباترین قسمتهای این باغ هم شاهنشین عمارت هشتیه که با پنجرههای زیبایی شما رو به عمق دنیای هنر ایرانی میبرند. اونجا نشسته بودم که به ذهنم رسید یزد مثل قطاب و باقلواش شیرینه و لذت بخش. اگر هنوز شیرینی حضور در یزد رو تجربه نکردید، هر چه زودتر برنامهای بچینید و خودتون رو مثل عمونوروز مهمون شگفتیهای این شهر تاریخی کنید!
گالری تصاویر یزد